امير علي جونمامير علي جونم، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
وب  همكلاسي هاوب همكلاسي ها، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

همکلاسی ها

خاطرات همکلاسیهای دهه 60

1393/5/16 8:13
3,430 بازدید
اشتراک گذاری

سلام.

مادهه شصتي ها هم يه جورايي با هم همكلاسي بوديم . خاطرات مشترك زيادي داريم .امروز ميخوام بريم به اون روزها . پریسا دنیای شکلک ها http://sheklakveblag.blogfa.com/پریسا دنیای شکلک ها http://sheklakveblag.blogfa.com/

پس بفرماييد ادامه مطالب همكلاسيهاي عزيزم

 

شما يادتون نمياد؟
شما يادتون نمياد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز مي گرفتيم، بعد با خودكار بيك روي جاي گازمون ساعت مي كشيديم .. مامانمون هم واسه دلخوشيمون ازمون مي پرسيد ساعت چنده، ذوق مرگ مي شديم

شما يادتون نمياد، وقتي سر كلاس حوصله درس رو نداشتيم، الكي مداد رو بهانه ميكرديم بلند ميشديم ميرفتيم گوشه كلاس دم سطل آشغال كه بتراشيم

شما يادتون نمياد، يك مدت مد شده بود دخترا از اون چكمه لاستيكي صورتيا مي پوشيدن كه دورش پشمالوهاي سفيد داره !

شما يادتون نمياد، تيتراژ شروع برنامه كودك: اون بچه هه كه دستشو ميذاشت پشتش و ناراحت بود و هي راه ميرفت، يه دفعه پرده كنار ميرفت و مينوشت برنامه كودك و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ...

شما يادتون نمياد كه كانال هاي تلويزيون دو تا بيشتر نبود، كانال يك و كانال دو

شما يادتون نمياد، دوست داشتيم مبصر صف بشيم تا پاي بچه ها رو سر صف جفت كنيم.....

شما يادتون نمياد، عيدا ميرفتيم خريد عيد، ميگفتن كدوم كفشو ميخواي چه ذوقي ميكرديم كه قراره كفشمونو انتخاب كنيم)) كفش تق تقي هم فقط واسه عيدا بود

شما يادتون نمياد: خانوم اجازهههههههه سعيدي جيش كرددددددد

شما يادتون نمياد، مقنعه چونه دار ميكردن سر كوچولومون كه هي كلمون بِخاره، بعد پشتشم كش داشت كه چونش نچرخه بياد رو گوشمون )

شما يادتون نمياد، بچه كه بوديم وقتي ميبردنمون پارك، ميرفتيم مثل مظلوما مي چسبيديم به ميله ي كنار تاب، همچين ملتمسانه به اونيكه سوار تاب بود نگاه ميكرديم، كه دلش بسوزه پياده شه ما سوار شيم، بعدش كه نوبت خودمون ميشد، ديگه عمرا پياده مي شديم

شما يادتون نمياد، پاكن هاي جوهري كه يه طرفش قرمز بود يه طرفش آبي، بعد با طرف آبيش مي خواستيم كه خودكارو پاك كنيم، هميشه آخرش يا كاغذ رو پاره مي كرد يا سياه و كثيف مي شد.

شما يادتون نمياد، وقتي مشق مينوشتيم پاك كن رو تو دستمون نگه ميداشتيم، بعد عرق ميكرد، بعد كه ميخواستيم پاك كنيم چرب و سياه ميشد و جاش ميموند، ديگه هر كار ميكرديم نميرفت، آخر سر مجبور ميشديم سر پاك كن آب دهن بماليم، بعد تا ميخواستيم خوشحال بشيم كه تميز شد، ميديديم دفترمون رو سوراخ كرده

شما يادتون نمياد: از جلو نظااااااااااااااااام ...

شما يادتون نمياد، اون قديما هر روزي كه ورزش داشتيم با لباس ورزشي مي رفتيم مدرسه... احساس پادشاهي مي كرديم كه ما امروز ورزش داريم، دلتون بسوزه

شما يادتون نمياد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز مي كرديم تا واسه رفيق فابريكمون جا بگيريم

شما يادتون نمياد: آن مان نماران، تو تو اسكاچي، آني ماني كَ. لا. چي

شما يادتون نمياد، گوشه پايين ورقه هاي دفتر مشقمون، نقاشي مي كشيديم. بعد تند برگ ميزديم ميشد انيميشن

شما يادتون نمياد، صفحه چپ دفتر مشق رو بيشتر دوست داشتيم، به خاطر اينكه برگه هاي سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولي سمت چپي ها نو بود

شما يادتون نمياد، آرزومون اين بود كه وقتي از دوستمون مي پرسيم درستون كجاست، اونا يه درس از ما عقب تر باشن

شما يادتون نمياد، براي درس علوم لوبيا لاي دستمال سبز ميكرديم و ميبرديم سر كلاس پز ميداديم

شما يادتون نمياد، با آب قند اشباع شده و يك نخ، نبات درست ميكرديم ميبرديم مدرسه

شما يادتون نمياد، تو راه مدرسه اگه يه قوطي پيدا ميكرديم تا خود مدرسه شوتش ميكرديم

شما يادتون نمياد: دفتر پرورشي با اون نقاشي ها و تزئينات خز و خيل :دي

شما يادتون نمياد، يه زماني به دوستمون كه ميرسيديم دستمون رو دراز ميكرديم كه مثلا ميخوايم دست بديم، بعد اون واقعا دستش رو دراز ميكرد كه دست بده، بعد ما يهو بصورت ضربتي دستمون رو پس ميكشيديم و ميگفتيم: يه بچه ي اين قدي نديدي؟؟ (قد بچه رو با دست نشون ميداديم) و بعد كركر ميخنديديم كه كنفش كرديم

شما يادتون نمياد تو دبستان وقتي مشقامونو ننوشته بوديم معلم كه ميومد بالا سرمون الكي تو كيفمونو مي گشتيم ميگفتيم خانوم دفترمونو جا گذاشتيم!!

شما يادتون نمياد افسانه توشي شان رو!!

شما يادتون نمياد: چي شده اي باغ اميد، كارت به اينجا كشيد؟؟ ديدم اجاق خاموشه، كتري چايي روشه، تا كبريتو كشيدم، ديگه هيچي نديدم

شما يادتون نمياد: شد جمهوري اسلامي به پا، كه هم دين دهد هم دنيا به ما، از انقلاب ايران دگر، كاخ ستم گشته زير و زبر...!!

شما يادتون نمياد، برگه هاي امتحاني بزرگي كه سر برگشون آبي رنگ بود و بالاي صفحه يه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن

شما يادتون نمياد: زندگي منشوري است در حركت دوار ، منشوري كه پرتو پرشكوه خلقت با رنگهاي بديع و دلفريبش آنرا دوست داشتني، خيال انگيز و پرشور ساخته است. اين مجموعه دريچه ايست به سوي..... (ديري ديري ريييييينگ) : داااااستانِ زندگي ي ي ي (تيتراژ سريال هانيكو)

شما يادتون نمياد: يك تكه ابر بوديم، بر سينه ي آسمان، يك ابر خسته ي سرد، يك ابر پر ز باران

شما يادتون نمياد، چيپس استقلال رو از همونايي كه تو يه نايلون شفاف دراز بود و بالاش هم يه مقوا منگنه شده بود، چقدرم شور بود ولي خيلي حال ميداد

شما يادتون نمياد، با آب و مايع ظرفشويي كف درست ميكرديم، تو لوله خالي خودكار بيك فوت ميكرديم تا حباب درست بشه

شما يادتون نمياد، هر روز صبح كه پا ميشديم بريم مدرسه ساعت 6:40 تا 7 صبح، راديو برنامه "بچه هاي انقلاب" رو پخش ميكرد و ما همزمان باهاش صبحانه ميخورديم

شما يادتون نمياد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدايي كه با خون خود درخت اسلام را آبياري كردند. اين مقدمه همه انشاهامون بود

شما يادتون نمياد، توي خاله بازي يه نوع كيك درست ميكرديم به اينصورت كه بيسكوييت رو توي كاسه خورد ميكرديم و روش آب ميريختيم، اييييي الان فكرشو ميكنم خيلي مزخرف بود چه جوري ميخورديم ما ))



شما يادتون نمياد: انگشتر فيروزه، خدا كنه بسوزه !

شما يادتون نمياد، اون موقعها يكي ميومد خونه مون و ما خونه نبوديم، رو در مينوشتن: آمديم منزل، تشريف نداشتيد!!

شما يادتون نمياد، بچه كه بوديم به آهنگها و شعرها گوش ميداديم و بعضي ها رو اشتباهي ميشنيديم و نمي فهميديم منظورش چيه، بعد همونطوري غلط غولوط حفظ ميكرديم

شما يادتون نمياد، خانواده آقاي هاشمي رو كه ميخواستن از نيشابور برن كازرون، تو كتاب تعليمات اجتماعي

شما يادتون نمياد: دختره اينجا نشسته گريه مي كنه زاري ميكنه از براي من يكي رو بزن!! يه نفر هم مينشست اون وسط توي دايره، الكي صداي گريه كردن درميآورد

شما يادتون نمياد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنكبوت درست مي كرديم

شما يادتون نمياد، تابستونا كه هوا خيلي گرم بود، ظهرا ميرفتيم با گوله هاي آسفالت تو خيابون بازي ميكرديم!! بعضي وقتا هم اونها رو ميكنديم ميچسبونديم رو زنگ خونه ها و فرار ميكرديم

شما يادتون نمياد، وقتي دبستاني بوديم قلكهاي پلاستيكي سبز بدرنگ يا نارنجي به شكل تانك يا نارنجك بهمون مي دادند تا پر از پولهاي خرد دو زاري پنج زاري و يك تومني دوتومني بكنيم كه براي كمك به رزمندگان جبهه ها بفرستند

شما يادتون نمياد، همسايه ها تو حياط جمع مي شدن رب گوجه مي پختن. بوي گوجه فرنگي پخته شده اشتهابرانگيز بود، اما وقتي مي چشيديم خوشمون نميومد، مزه گوجه گنديده ميداد

شما يادتون نمياد، تو كلاس وقتي درس تموم ميشد و وقت اضافه ميآورديم، تا زنگ بخوره اين بازي رو ميكرديم كه يكي از كلاس ميرفت بيرون، بعد بچه هاي تو كلاس يك چيزي رو انتخاب ميكردند، اونكه وارد ميشد، هرچقدر كه به اون چيز نزديك تر ميشد، محكمتر رو ميز ميكوبيديم

شما يادتون نمياد، دبستان كه بوديم، هر چي ميپرسيدن و ميمونديم توش، ميگفتيم ما تا سر اينجا خونديم :دي

شما يادتون نمياد، خانم خامنه اي (مجري برنامه كودك شبكه يك رو) با اون صورت صاف و صداي شمرده شمرده ش

شما يادتون نمياد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! يا چايي داغه، دايي چاقه

شما يادتون نمياد، صفحه هاي خوشنويسي تو كتاب فارسي سال سوم رو

شما يادتون نمياد، قبل از برنامه كودك كه ساعت پنج بعدازظهر شروع ميشد، اول بيست دقيقه عكس يك گل رز بود با آهنگ باخ،،، بعد اسامي گمشدگان بود با عكساشون.. كه وحشتي توي دلمون مينداخت كه اين بچها چه بلايي سرشون اومده؟؟ آخر برنامه هم نقاشيهاي فرستاده شده بود كه همّش رنگپريده بود و معلوم نبود چي كشيدند.
تازه نقاشيها رو يك نفر با دست ميگرفت جلوي دوربين، دستش هم هي ميلرزيد!!
آخرش هم: تهران وليعصر خيابان جام جم ساختمان توليد طبقه دوم، گروه كودك و نوجوان



شما يادتون نمياد، يه برنامه بود به اسم بچه هااااا مواظبببببب باشييييييددددد (مثلا صداش قرار بود طنين وحشتناكي داشته باشه! بعد هميشه يه بلاهايي كه سر بچه ها اومده بود رو نشون ميداد، من هنوز وحشت چرخ گوشت تو دلمه. يه گوله ي آتيش كارتوني هم بود كه هي اين طرف اون طرف ميپريد و ميگفت:
آتيش آتيشم، آتيش آتيشم، اينجا رو آتيششش ميزنم، اونجا رو آتيششش ميزنم، همه جا رو آتيششش ميزنم

شما يادتون نمياد، قرآن خوندن و شعار هفته (ته كتاب قرآن) سر صف نوبتي بود براي هر كلاس، بعد هر كس ميومد سر صف مثلا ميخواست با صوت بخونه ميگفت: بييييسميلّـــَهي يُررررحمـــَني يُرررررحييييييم

شما يادتون نمياد، اون موقعي كه شلوار مكانيك مد شده بود و همه پسرا ميپوشيدن

شما يادتون نمياد: بااااااا اجازه ي صابخونه (سر اكبر عبدي از ديوار ميومد بالا)

شما يادتون نمياد: تو دبستان سر كلاس وقتي گچ تموم ميشد، خدا خدا ميكرديم معلم به ما بگه بريم از دفتر گچ بياريم
هميشه هم گچ هاي رنگي زير دست معلم زود ميشكست، بعدم صداي ناهنجار كشيده شدن ناخن روي تخته سياه

شما يادتون نمياد، يكي از بازي محبوب بچگيمون كارت جمع كردن بود، با عكس و اسم و مشخصات ماشين يا موتور يا فوتباليستها، يا ضرب المثل يا چيستان ...

شما يادتون نمياد، قديما تلويزيون كه كنترل نداشت، يكي مجبور بود پايين تلويزيون بخوابه با پاش كانالها رو عوض كنه

شما يادتون نمياد: گل گل گل اومد كدوم گل؟ همون كه رنگارنگاره براي شاپركها يه خونه قشنگه. كدوم كدوم شاپرك؟؟ همون كه روي بالش خالهاي سرخ و زرده، با بالهاي قشنگش ميره و برميگرده، ميره و برميگرده.. شاپرك خسته ميشه... بالهاشو زود ميبنده... روي گلها ميشينه... شعر ميخونه، ميخنده

شما يادتون نمياد، اون مسلسل هاي پلاستيكي سياه رو كه وقتي ماشه اش رو ميكشيدي ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا ميداد

شما يادتون نمياد، خط فاصله هايي كه بين كلمه هامون ميذاشتيم يا با مداد قرمز بود يا وقتي خيلي ميخواستيم خاص باشه ستاره مي كشيديم :دي

شما يادتون نمياد: من كارم، مــــــــــَن كارم. بازو و نيرو دارم، هر چيزي رو ميسازم، از تنبلي بيزارم، از تنبلي بيزارم. بعد اون يكي ميگفت: اسم من، انديشه ه ه ه ه ه، به كار ميگم هميشه، بي كار و بي انديشه، چيزي درست نميشه، چيزي درست نميشه



 

پسندها (7)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان لیلی
19 مرداد 93 11:47
سلام عزیزم . وب خوب و مفیدی داری. خوشحالم که لینکتون میکنم
مامان آروین
19 مرداد 93 12:18
سلام عزیزم. این پستت خیلی باحال و زیبا بود. واقعاً من رو برد به دوران کودکی. دستت درد نکنه.
مامان آنیسا
20 مرداد 93 8:08
واقعا یادش بخیر - چه دوران شیرینی بود
مامان افسانه
20 مرداد 93 10:49
ای جانمممممممممممم خیلی قشنگ بود یه لحظه رفتم به روزای خیلی قشنگی که داشتم دستت درد نکنه عزیییییییییییییییییییزم وای که چقدر از کارتون چاق و لاغر میترسیدم کابوسم بود انگاری مجبور بودم همه قسمتهاشم با دقت می دیدم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به همکلاسی ها می باشد